امیرخسرو دهلوی

1,019

امیرخسرو دهلوی کیست:

یمین ­الدین ابن سیف­ الدین محمود، مشهور به «امیرخسرو دهلوی»، بزرگترین شاعر پارسی ­گوی هند در قرن هفتم و هشتم هجری است. وی در نظم و نثر پارسی بسیار مسلط بود و در قالب های مختلف شعر، همچون غزل و قصیده و مثنوی مهارت کامل داشت. امیرخسرو هم اهل عرفان بود و هم شاعری پرتوان و آشنا با هنر موسیقی بود. وی را سعدی هندوستان گویند و بهترین اشعار او غزلیات عارفانۀ اوست.

***

برای دیدن زندگینامه سایر شاعران و نویسندگان به صفحه دسته بندی زیر مراجعه کنید:

زندگینامه شاعران و نویسندگان

***

آثار امیرخسرو دهلوی:

از امیرخسرو آثار گرانقدری به نظم و نثر بر جای مانده که عبارتند از: «دیوان اشعار»، پنج مثنوی در استقبال از خمسۀ نظامی، به نامهای «مَطلَعُ الاَنوار، شیرین و خسرو، لیلی و مجنون، آیینۀ اسکندری، هشت بهشت». پنج مثنوی دیگر نیز به نامهای «قِران سعدین، نُه سپهر، مِفتاحُ الفتوح، خِضرخان و دُوَلرانی، تُغلُق ­نامه» دارد. آثار منثور امیرخسرو نیز سه کتاب به نامهای «خزاین الفُتوح (در تاریخ سلطان محمد خلجی)، اِعجاز خسروی (در قواعد انشای زبان فارسی)، اَفضَلُ الفَواید (سخنان نظام­ الدین اولیا)» می­ باشد.

***

گزیدۀ اشعار امیرخسرو دهلوی:

غزل از امیرخسرو دهلوی :

بشکافت غمِ این جانِ جگرخواره ما را

یا رب، چه وبال آمده سیاره ما را

 

رفتند رفیقان دل صدپاره ببردند

کردند رها دامن صدپاره ما را

 

گر همره ایشان روی، ای باد، در آن راه

زنهار بجویی دل آواره ما را

 

شبها به دل از سوز جگر می کشدم آه

آه ار خبرستی بتِ عیاره ما را

 

روزی نکند یاد که شبهای جدایی

چون می گذرد عاشق بیچاره ما را؟

 

بوی جگر سوخته بگرفت همه کوی

آتش بزن این کلبه خونخواره ما را

 

دیدند سر شکم همه همسایه و گفتند

این سیل عجب گر نبرد خانه ما را

 

جز خسته و افگار نخواهد دل خسرو

خویی ست بدین بخت ستمگاره ما را

***

قصیده از امیرخسرو دهلوی:

کوسِ شه خالی و بانک غلغلش درد سر است

هر که قانع شد به خشک و تر، شه بحر و بر است

 

تا ز هر بادی بجنبی، پا به دامن کش چو کوه

کادمی مشتی غبار و عمر باد صرصر است

 

شکر گو، ار فقر نفست را کشد، زیرا خلیل

چون تبر برداشت منت بر بتان آذر است

 

دولت آن نبود که سلطان را پرستی چون سگان

خدمت درویش کن کاین مایه فر اذفرتر است

 

مرد بینا در گلیم و پادشاه عالم است

تیغ خفته در نیام و پاسبان کشور است

 

پیر ار از نامردای رگ چو پیدا شد ز پوست

بهر تعلیم مریدان، راستی را مِسطَر است

 

هست بینایی بشر آنجا که عین عزت است

هست مرغابی ملک جایی که به حر اخضر است

 

فرهمت سالکان را ، راه عرش و کرسی است

پر بلبل ، نردبان شاخ سرو صَرصَر است

 

جعفر آن باشد که طیار از فلک بیرون پرد

نی کسی کاو بال را طیار سازد جعفر است

 

نفس خاک تُست هرگه نور بر تو تافتست

سایه زیر پا بوَد هرگه که بر تارک خور است

 

در تصوف، رسم جستن، خنده کردن بر خود است

در تیمم، مسح کردن، خاک کردن بر سر است

 

دل ز سوداهای گوناگون بشوی و جمع باش

زانکه اوراق سفید ایمن ز بیم اَبتر است

 

کار بیداران نباشد خوابگاه آراستن

همت درویش خواب آلوده جایی لنگر است

 

رخش همت را فگن برگستوان از دلق فقر

نقش محراب بکن کاینجا جهاد اکبر است

 

خَستن نفس گزندهٔ مذهب صاحب دلت

کشتن مار گزندهٔ قوت افسونگر است

 

از جراحت زنده گردد دل که فاسد شد چو خون

وِرد «الشافی هو الله» بر زبان نشتر است

 

کار اینجا کن که تشویش است در محشر بسی

آب از اینجا بَر، که در دریا بسی شور و شر است

 

احتراق مفلسی مصباح راه ظلمت است

ذوالفقار حیدری مفتاح به آب خیبر است

 

هر که پا بسته به زر باشد به زنجیرست اسیر

بیش از این نبوَد که او بسته به زنجیر زَر است

 

رسم مردم نیست خودبینی ببین مردم به چشم

عین بینایی و در خود ننگرد، زان سرور است

 

چشم حاصل کن که آنگه می‌ نماید بی‌حجاب

آنچه پنهان در پس این شیشهٔ صافی در است

 

هر که خواند علم شرع آن هم نه از بهر خداست

از پی تعظیم میرد اعتقاد داور است

 

هر کرا خاموش بینی، پند می‌ گوید بگیر

کالت دشنام گفتن جاهلان را منبر است

 

معنی خسرو موثر ناید اندر مردگان

هیچ گه دیدی که مستی در سبو و ساغر است

 

یا ربم تو فیق دِه کارم به جانا وقت مرگ

آنچه فرمان خدا و سنت پیغمبر است

***

 

2 نظرات
  1. کیوان می گوید

    خیلی کامل و عالی بود تشکر از ادب آباد

    1. ادب آباد می گوید

      سلام سپاس از شما دوست عزیز

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.