انوری ابیوردی

560

اوحدالدین محمد انوری ابیوردی:

انوری ابیوردی کیست: اوحدالدین محمد انوری ابیوردی، شاعر پرآوازۀ قرن ششم و ستایشگر معروف دربار سلطان سنجر سلجوقی است. وی علاوه بر شاعری، با علم نجوم، ریاضیات، فلسفه و موسیقی نیز آشنا بود. انوری قصاید مدحی بسیاری دارد که به ستایش بزرگان عصر خویش پرداخته، همچنین به قطعه­ سرایی نزد ادیبان معروف است و قطعه­ های زیبای بسیاری دارد که در قسمتی از آنها به موضوعات اخلاقی پرداخته است. انوری رباعی و غزل هم سروده، ولی استاد قصیده و قطعه است.

***

برای دیدن زندگینامه سایر شاعران و نویسندگان به صفحه دسته بندی شاعران و نویسندگان مراجعه کنید.

***

اشعار انوری ابیوردی:

 

قطعه ای از انوری ابیوردی:

آلودهٔ منت کسان کم شو

تا یک شبه در وثاق تو نانست

 

راضی نشود به هیچ بد نفسی

هر نفس که از نفوس انسانست

 

ای نفس به رستهٔ قناعت شو

کانجا همه چیز نیک ارزانست

 

تا بتوانی حذر کن از منت

کاین منت خلق کاهش جانست

 

زین سود چه سود اگر شود افزون

در مایهٔ نفس نقص نقصانست

 

در عالم تن چه می‌کنی هستی

چون مرجع تو به عالم جانست

 

شک نیست که هرکه چیزکی دارد

وانرا بدهد طریق احسانست

 

لیکن چو کسی بود که نستاند

احسان آنست و سخت آسانست

 

چندان که مروت است در دادن

در ناستدن هزار چندانست

***

غزل انوری ابیوردی:

عشق تو از ملک جهان خوشترست

رنج تو از راحت جان خوشترست

 

خوشترم آن نیست که دل برده‌ای

دل در جان می‌زند آن خوشترست

 

من به کرانی شدم از دست هجر

پای ملامت به میان خوشترست

 

دل به بدی تن زده تا به شود

خوردن زهری به گمان خوشترست

 

وصل تو روزی نشد و روز شد

سود نه و مایه زیان خوشترست

 

عمر شد و عشوه به دستم بماند

دخل نه و خرج روان خوشترست

از پی دل جان به تو انداختیم

بر اثر تیر کمان خوشترست

 

کیسهٔ عمرم ز غمت شد تهی

بی‌رمه مرسوم شبان خوشترست

 

این همه هست و تو نه با انوری

وین همه در کار جهان خوشترست

 

***

قصیده گر دل و دست بحر و کان باشد در مدح سلطان سنجر سلجوقی از انوری ابیوردی:

گر دل و دست بحر و کان باشد

دل و دست خدایگان باشد

 

شاه سنجر که کمترین بنده‌اش

در جهان پادشه نشان باشد

 

پادشاه جهان که فرمانش

بر جهان چون قضا روان باشد

 

آنکه با داغ طاعتش زاید

هرکه ز ابنای انس و جان باشد

 

وانکه با مهر خازنش روید

هرچه ز اجناس بحر و کان باشد

 

دستهٔ خنجرش جهانگیرست

گرچه یک مشت استخوان باشد

 

عدلش ار با زمین به خشم شود

امن بیرون آسمان باشد

 

قهرش ار سایه بر جهان فکند

زندگانی در آن جهان باشد

 

مرگ را دایم از سیاست او

تب لرز اندر استخوان باشد

 

هرکجا سکه شد به نام و نشانش

بخل بی‌نام و بی‌نشان باشد

 

هرکجا خطبه شد به نام و بیانش

نطق را دست بر دهان باشد

 

ای قضاقدرتی که با حزمت

کوه بی‌تاب و بی‌توان باشد

 

رایتت آیتی که در حرفش

فتح تفسیر و ترجمان باشد

 

می‌نگویم که جز خدای کسی

حال گردان و غیب‌دان باشد

 

گویم از رای و رایتت شب و روز

دو اثر در جهان عیان باشد

 

رای تو رازها کند پیدا

که ز تقدیر در نهان باشد

 

رایتت فتنه ها کند پنهان

که چو اندیشه بی‌کران باشد

 

لطفت ار مایهٔ وجود شود

جسم را صورت روان باشد

 

بأست ار بانگ بر زمانه زند

گرگ را سیرت شبان باشد

 

نبود خط روزیی مجری

که نه دست تو در ضمان باشد

 

نشود کار عالمی به نظام

که نه پای تو در میان باشد

 

در جهانی و از جهان پیشی

همچو معنی که در بیان باشد

 

آفرین بر تو کافرینش را

هرچه گویی چنین، چنان باشد

 

روز هیجا که از درخشش سنان

گرد را کسوت دخان باشد

 

در تن اژدهای رایتهات

باد را اعتدال جان باشد

 

شیر گردون چو عکس شیر در آب

پیش شیر علم‌ سِتان باشد

 

هم عنان امل سبک گردد

هم رکاب اجل گران باشد

 

هر سبو کز اجل شکسته شود

بر لب چشمهٔ سنان باشد

 

هر کمین کز قضا گشاده شود

از پس قبضهٔ کمان باشد

 

اشک بر درعهای سیمابی

نسخت راه کهکشان باشد

 

چون بجنبد رکاب منصورت

آن قیامت که آن زمان باشد

 

هر که راشد یقین که حملهٔ تست

پای هستیش بر گمان باشد

 

روحِ روح الامین در آن ساعت

نه همانا که در امان باشد

 

نبود هیچکس به جز نصرت

که دمی با تو همعنان باشد

 

هر مصافی که اندرو دو نفس

تیغ را با کفت قران باشد

 

صد قران طیر و وحش را پس از آن

فلک از کشته میزبان باشد

 

خسروا بنده را چو ده سالست

که همی آرزوی آن باشد

 

کز ندیمان مجلس ار نشود

از مقیمان آستان باشد

 

بخرش پیش از آنکه بشناسیش

وانگهت رایگان گران باشد

 

چه شود گر تو را در این یک بیع

دست بوسیدنی زیان باشد

 

یا چه باشد که در ممالک تو

شاعری خام قلتبان باشد

 

لیکن اندر بیان مدح و غزل

موی مویش همه زبان باشد

 

تا شود پیر همچو بخت عدوت

هم درین دولت جوان باشد

 

تا هوای خزان به بهمن و دی

زرگر باغ و بوستان باشد

 

باغ ملک تو را بهاری باد

نه چنان کز پیَش خزان باشد

 

خطبها را زبان به ذکر تو تر

تا ممر سخن دهان باشد

 

سکها را دهان به نام تو باز

تا ز زر در جهان نشان باشد

 

مدتت لازم زمان و مکان

تا زمان لازم مکان باشد

 

همتت ملک‌بخش و ملک ستان

تا به گیتی دِه و ستان باشد

 

در جهان ملک جاودانت باد

خود چنین ملک جاودان باشد

 

***

اگر نظر و یا سوالی درباره‌ی زندگی نامه انوری ابیوردی دارید، لطفا در بخش نظرات مطرح کنید تا پاسخگوی شما باشیم.

8 نظرات
  1. امید می گوید

    خوب بود. سپاس از ادب آباد.

  2. امید می گوید

    خیلی خوب بود. سپاس از ادب آباد.

  3. رحمان می گوید

    سلام خیلی مطلب کامل و خوبی بود زندگی نامه انوری ابیوردی را خوب توضیح دادید

    1. ادب آباد می گوید

      سلام سپاس از شما

  4. افشار می گوید

    دروووود،
    خسته نباشید. انوری شعرهای زیبایی در قالب قطعه دارد. لطف کنید از قطعات او بیشتر بگذارید. 🌹🌹🌹

    1. ادب آباد می گوید

      سلام سپاس از شما
      چشم حتما

  5. کامیار می گوید

    سلام،
    شعرهای جالبی انتخاب کردید. ممنون از ادب آباد.🍉

    1. ادب آباد می گوید

      سلام سپاس از شما

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.