رودکی سمرقندی

363

رودکی سمرقندی:

ابو عبدالله جعفربن محمد رودکی سمرقندی، شاعر بزرگ پارسی­ گوی قرن چهارم هجری و دربار سامانیان است. مجموعه اشعاری که از او مانده، چیزی حدود هزار بیت یا اندکی بیشتر است. وی کتاب «سندبادنامه» و «کلیله و دمنه» را هم به نظم درآورده که به دست ما نرسیده و فقط ابیات پراکنده ­ای از آنها بر جا مانده است.

رودکی مشهور به «پدر شعر پارسی» است و در همان قرن چهارم، کَسایی مَروزی او را «استاد شاعران جهان» ­نامید. او در قالب­های قصیده، غزل، مثنوی، قطعه و رباعی شعر سروده است. شعر رودکی به فصاحت زبان و توانایی بیان، ممتاز است. شاعران دیگر نیز در شعر خود به استادی رودکی اقرار کرده اند.

برای مثال، عنصری دربارۀ اشعار او می گوید:

غزل رودکی وار، نیکو بود              غزلهای من رودکی وار نیست

اگر چه بپیچم به باریک وهم         بدین پرده اندر مرا راه نیست

  گویند امیر نصر سامانی با لشکریان به قصد گردش و تفریح در فصل بهار از بخارا به سوی منطقۀ سرسبز بادغیس بیرون رفت و به دلیل خوشی آب و هوا و محصولات آنجا، بهار آنجا ماندند و سپس گفت که تابستان هم اینجا باشیم که جایی خوش است و بعد از آن، پاییز و زمستان را هم ماندند و بر این منوال، هر فصلی را به فصل بعد وعده می داد و تا چهار سال در آنجا ماندند.

درباریان و لشکریان به خاطر دوری از شهر و دیار خود به ستوه آمده بودند و کسی جرأت نداشت در مورد بازگشت با امیر صحبت کند، درباریان دست به دامن رودکی شدند تا دل شاه را به دست آورد و قرار بر این شد که اگر موفق شود، پنج هزار سکه به او بدهند. روزی رودکی در مجلس شراب پادشاه، این شعر «بوی جوی مولیان» را خواند:

بوی جوی مولیان آید همی          یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او           زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست   خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا! شاد باش و دیر زی       میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان        ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان      سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی         گر به گنج اندر زیان آید همی
 
گویند که امیر سامانی با شنیدن این شعر، دلش هوای بخارا کرد و پای برهنه سوار بر اسب شد و به سوی بخارا تاخت و لشکریان و درباریان نیز از پس او به راه افتادند و به بخارا بازگشتند و شعر رودکی نیز ناتمام ماند و این شعر از مشهورترین اشعار رودکی است. رودکی نیز پس از بازگشت، به جای پنج هزار، ده هزار سکه از درباریان گرفت. این حکایت در کتاب چهارمقالۀ نظامی عروضی آمده است.

برخی دربارۀ رودکی گفته اند که وی از آغاز نابینا بود و برخی دیگر بر  این باورند که وی در اواخر عمر نابینا شده است. البته از اشعار وی و توصیف های دقیق و زیبا و بی نظیری که در شعر خود به کار برده، معلوم است که وی از آغاز نابینا نبوده و بعدها بر اثر بیماری یا به هر دلیل دیگر نابینا شده است.

نمونه اشعار رودکی:

بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی           و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی
بپاکی گویی اندر جام مانند گلابستی                به خوشی گویی اندر دیدهٔ بی‌خواب خوابستی
سحابستی قدح گویی و می قطرهٔ سحابستی    طرب، گویی که اندر دل دعای مستجابستی
اگر می نیستی، یکسر همه دل ها خرابستی     اگر در کالبد جان را ندیدستی، شرابستی
اگر این می به ابر اندر، به چنگال عقابستی        از آن تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی  
 
***  
 
به سرای سپنج مهمان را               دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت             گر چه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟         که به گور اندرون شدن تنهاست
یار تو زیر خاک مور و مگس              چشم بگشا، ببین، کنون پیداست
آن که زلفین و گیسویت پیراست      گر چه دینار یا درمش بهاست
چون ترا دید زردگونه شده               سرد گردد دلش، نه نابیناست
 
***
 
شاد زی با سیاه چشمان، شاد        که جهان نیست جز فسانه و باد
زآمده شادمان بباید بود                   وز گذشته نکرد باید یاد
من و آن جعد موی غالیه بوی           من و آن ماهروی حورنژاد
نیک بخت آن کسی که داد و بخورد    شوربخت آن که او نخورد و نداد
باد و ابر است این جهان، افسوس!    باده پیش آر، هر چه باداباد
شاد بوده‌ست از این جهان هرگز       هیچ کس؟ تا از او تو باشی شاد
داد دیده‌ست از او به هیچ سبب       هیچ فرزانه؟ تا تو بینی داد  

 

***  
 
با آن که دلم از غم هجرت خون است        شادی به غم توام ز غم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب!         هجرانش چنین است، وصالش چون است؟  
 
***  

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.