قالب قصیده
قالب قصیده چیست با مثال
قالب شعری قصیده: قصیده مشتق از کلمۀ «قَصد» است، به معنی توجه کردن. چون شاعر در سرودن قصیده، معمولاً قصد مدح و تهنیت و تعزیت بزرگان و یا بیان موعظه و حکمت دارد، بدان قصیده گفته اند. در اصطلاح ادیبان، به شعری گفته می شود که همۀ ابیات آن از نظر وزن و قافیه و ردیف، از بیت نخست آن پیروی کنند و بیت نخست باید مُصَرَّع باشد، در غیر این صورت، آن را قطعه گویند.
قصیده قالب رایج و مسلط شعر فارسی از آغاز آن (اوایل قرن چهارم) تا پایان قرن ششم است. اما اوج آن در سرتاسر قرن پنجم و نیمۀ اول قرن ششم است. هرچند از این دوره به بعد هم قصاید معروفی به جا مانده است. اما قصیده، دیگر قالب اول و مسلط نیست. سرانجام در قرن هفتم، غزل کاملاً بر قصیده چیره می شود.
قالب شعر قصیده در ادوار نخستین شعر فارسی، محدود به موضوع اصلی مدحِ ممدوح است، اما در ادوار بعد، به هر موضوعی از پند و اخلاق و روایت وصف می پردازد. قصیده اولین نوع شعری است که در ادبیات فارسی بعد از اسلام، به تقلید از ادبیات عرب به وجود آمد.این شکل در ادب فارسی، اصیل نیست و تقلیدی است از عرب و در ادب عرب، عالیترین نمونۀ شعر به شمار می رود.
***
قالب قصیده چه ویژگی هایی دارد
هر قصیده از چهار بخش تشکیل می شود:
۱- به آغاز قصیده، «تَشبیب» یا «نَسیب» یا «تَغَزُل» گویند، این مقدمه، مدح معشوق و توصیف زیباییهای طبیعت و وصف مجلس بزم و از این قبیل است. اگر قصیدهای این مقدمه را نداشته باشد و یکباره به مدح ممدوح بپردازد، بدان قصیدۀ محدود یا مُقتَضَب گویند
۲- سپس شاعر، مقدمۀ، یعنی «تغزل» را با یکی دو بیت که به آن «تخلص» به معنی رهایی یا گریزگاه گویند، به قسمت بعدی قصیده که مدح باشد، مربوط کند.
۳- «تنۀ قصیده» یا قسمت اصلی آن که مدح است.
۴- پایان شعر یا «شَریطه و دعا»: ابیات پایان شعر است که شاعر در آن، در حق ممدوح دعا می کند. وجه تَسمیه «شریطه» این است که دعا را به صورت جملات شرطی بیان می کردند؛ مثلاً می گفتند: تا خورشید در آسمان می تابد، ممدوح در جهان، سرافراز زندگی کند.
***
شاعران قصیده سرا:
از جمله شاعران قصیده سرای فارسی در دوره های مختلف؛ فرخی، منوچهری، عنصری، انوری، خاقانی شروانی، فلکی شروانی، سیف فرغانی، سعدی، ناصرخسرو قبادیانی، ملک الشعرای بهار و حمیدی شیرازی بودند.
***
مثال برای قصیده:
شعر قصیده از سیف فرغانی:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونقِ زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون دادِ عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرونشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بَسی شمعها بکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بَسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان، به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آنِ دگر کسان
بعد از دو روز، از آنِ شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
***
شعر قصیده از انوری:
گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدایگان باشد
شاه سنجر که کمترین بندهاش
در جهان پادشه نشان باشد
پادشاه جهان که فرمانش
بر جهان چون قضا روان باشد
آنکه با داغ طاعتش زاید
هرکه ز ابنای انس و جان باشد
وانکه با مهر خازنش روید
هرچه ز اجناس بحر و کان باشد
دستهٔ خنجرش جهانگیرست
گرچه یک مشت استخوان باشد
عدلش ار با زمین به خشم شود
امن بیرون آسمان باشد
قهرش ار سایه بر جهان فکند
زندگانی در آن جهان باشد
مرگ را دایم از سیاست او
تب لرز اندر استخوان باشد
هرکجا سکه شد به نام و نشانش
بخل بینام و بینشان باشد
هرکجا خطبه شد به نام و بیانش
نطق را دست بر دهان باشد
ای قضاقدرتی که با حزمت
کوه بیتاب و بیتوان باشد
رایتت آیتی که در حرفش
فتح تفسیر و ترجمان باشد
مینگویم که جز خدای کسی
حال گردان و غیبدان باشد
گویم از رای و رایتت شب و روز
دو اثر در جهان عیان باشد
رای تو رازها کند پیدا
که ز تقدیر در نهان باشد
رایتت فتنه ها کند پنهان
که چو اندیشه بیکران باشد
لطفت ار مایهٔ وجود شود
جسم را صورت روان باشد
باست ار بانگ بر زمانه زند
گرگ را سیرت شبان باشد
نبود خط روزیی مجری
که نه دست تو در ضمان باشد
نشود کار عالمی به نظام
که نه پای تو در میان باشد
در جهانی و از جهان پیشی
همچو معنی که در بیان باشد
آفرین بر تو کافرینش را
هرچه گویی چنین چنان باشد
روز هیجا که از درخشش سنان
گرد را کسوت دخان باشد
در تن اژدهای رایت هات
باد را اعتدال جان باشد
شیر گردون چو عکس شیر در آب
پیش شیر علم ستان باشد
هم عنان امل سبک گردد
هم رکاب اجل گران باشد
هر سبو کز اجل شکسته شود
بر لب چشمهٔ سنان باشد
هر کمین کز قضا گشاده شود
از پس قبضهٔ کمان باشد
اشک بر درع های سیمابی
نسخت راه کهکشان باشد
چون بجنبد رکاب منصورت
آن قیامت که آن زمان باشد
هر که راشد یقین که حملهٔ تست
پای هستیش بر گمان باشد
روح روح الامین در آن ساعت
نه همانا که در امان باشد
نبود هیچکس به جز نصرت
که دمی با تو هم عنان باشد
هر مصافی که اندرو دو نفس
تیغ را با کفت قران باشد
صد قران طیر و وحش را پس از آن
فلک از کشته میزبان باشد
خسروا بنده را چو ده سالست
که همی آرزوی آن باشد
کز ندیمان مجلس ار نشود
از مقیمان آستان باشد
بخرش پیش از آنکه بشناسیش
وانگهت رایگان گران باشد
چه شود گر ترا در این یک بیع
دست بوسیدنی زیان باشد
یا چه باشد که در ممالک تو
شاعری خام قلتبان باشد
لیکن اندر بیان مدح وغزل
موی مویش همه زبان باشد
تا شود پیر همچو بخت عدوت
هم درین دولت جوان باشد
تا هوای خزان به بهمن و دی
زرگر باغ و بوستان باشد
باغ ملک ترا بهاری باد
نه چنان کز پیش خزان باشد
خطبه ها را زبان به ذکر تو تر
تا ممر سخن دهان باشد
سکه ها را دهان به نام تو باز
تا ز زر در جهان نشان باشد
مدتت لازم زمان و مکان
تا زمان لازم مکان باشد
همتت ملکبخش و ملک ستان
تا به گیتی دِه و ستان باشد
در جهان ملک جاودانت باد
خود چنین ملک جاودان باشد
***
اگر نظر و یا سوالی دربارهی قالب شعری قصیده دارید، لطفا در بخش نظرات مطرح کنید تا پاسخگوی شما باشیم.
سلام خیللی ممنون خیلی عالی قالب قصیده را توضیح دادید
درود دوست عزیز سپاس
خیلی کامل و دقیق قالب قصیده را تعریف کردید خیلی ممنون ازتون خداقوت
سلام تشکر از شما
درود سپاس فراوان به خوبی قصیده را بیان کردید
خسته نباشید
درود دوست گرامی سپاس از شما
بسیار ممنون از شما. خیلی خوب قالب قصیده را توضیح دادید