محتشم کاشانی
زندگینامه محتشم کاشانی:
کمال الدین علی محتشم کاشانی، شاعر فارسی زبان قرن دهم هجری در زمان شاه تهماسب اول صفوی است که به خاطر قصیده و غزل های زیبایش مورد توجه شاه تهماسب قرار گرفت. وی به سرودن اشعار مذهبی و مرثیه ها و مصائب اهل بیت پرداخت و از بهترین شاعران مرثیه ساز در ادب پارسی شد و این فن را به کمال رسانید. محتشم از پیروان «مکتب وقوع» در ادبیات فارسی است و از مهمترین شاعران مرثیهسرای شیعه مذهب است.
مرثیۀ دوازده بند محتشم دربارۀ واقعۀ کربلا(باز این چه شورش است…) مشهور است. این روش در مرثیه، مدتها بعد از محتشم نیز ادامه داشت و شاعرانی مانند: صباحی، وصال، صبا، سروش، قاآنی و دیگر شعرای شیعی مذهب، اشعار و مراثی زیبا و غم انگیز در سوگ امام حسین (ع) و یاران او سرودند. محتشم در شهر کاشان متولد شد و در همان شهر نیز درگذشت.
***
برای دیدن زندگینامه سایر شاعران و نویسندگان به صفحه دسته بندی زیر مراجعه کنید:
آثار محتشم کاشانی:
کلیات اشعار محتشم شامل هفت دیوان است که عبارت اند از:
- صبائیه،
- شبابیّه،
- شیبیه،
- ضروریات،
- مُعَمیات،
- جلالیه
- و نقل عُشاق است.
اشعار محتشم در قالب های گوناگونی همچون:
- قصیده،
- غزل،
- مثنوی،
- ترکیب بند،
- قطعه
- و رباعی سروده شده است.
گزیده اشعار محتشم کاشانی:
غزل روزگاری که رُخَت قبلهٔ جان بود مرا :
روزگاری که رُخَت قبلهٔ جان بود مرا
روی دل تافته از هر دو جهان بود مرا
چند روزی که به سودای تو جان میدادم
حاصل از زندگی خویش همان بود مرا
یاد باد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز
دل سراپردهٔ صد راز نهان بود مرا
یاد باد آن که چو آغاز سخن میکردی
با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
یاد باد آن که چو میشد سرت از باده گران
دوش منّت کش آن بار گران بود مرا
یاد باد آن که به بالین تو شبهای دراز
پاسبان مردم چشم نگران بود مرا
یاد باد آن که دمی گر ز درت میرفتم
محتشم پیش سگان تو ضمان بود مرا
***
غزل دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمیگنجد:
دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمیگنجد
غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمیگنجد
چو گِرد آید جهانی غم به دل گنجد سریست این
که در جائی به این تنگی متاع کم نمیگنجد
طبیبا چون شکاف سینه پر گشت از خدنگ او
مکش زحمت که در زخمی چنین مرهم نمیگنجد
سپرد امشب ز اسرار خود آن شاه پریرویان
به من حرفی که در ظرف بنیآدم نمیگنجد
تو ای غیر این زمان چون در میان ما و یار ما
به این نامحرمی گنجی که محرم هم نمیگنجد
مکن بر محتشم عرض متاعی جز جمال خود
که در چشم گدایانِ تو ملک جم نمیگنجد
***
ترکیب بند باز این چه شورش است از محتشم کاشانی:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بینفخ صور خاسته تا عرش اعظم است؟!
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است؟
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کآشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا، بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پروردهٔ کنار رسول خدا حسین
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون تپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دَد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عَیوق میرسد
فریاد اَلعَطَش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشکر اَعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلندستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعلهٔ برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیمابوار گوی زمین بیسکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
گر انتقام آن نفتادی به روز حشر
با این عمل، معاملهٔ دهر چون شدی؟…