معرفی و خلاصه کتاب بانوی پیشگو:
کتاب بانوی پیشگو، اثر «مارگارت اتوود» نویسنده مشهور کانادایی است که به وسیله سهیل سمی در 424 صفحه ترجمه شده و از انتشارات ققنوس منتشر شده است.
کتاب بانوی پیشگو، رمان جذاب و دلنشینی است. قهرمان این رمان جذاب، زنی به نام جون فاستر است که تمام زندگی خود را در فرار بوده؛ البته فراری خاموش و بی سر و صدا و ناشناس. چاقیِ بیش از حد جون در دوران نوجوانی و عیب جویی های همیشگی مادرش باعث می شود که او از زندگی خود خسته شود و به انگلیس فرار کند. او که اکنون یک قاره از محل زندگی سابق خود دور شده است، به نویسنده و رمان نویسی موفق و البته با نام مستعار تبدیل شده است و این موضوع را از آرتور، همسر افسرده و پریشان خیال خود پنهان نگه می دارد.
زمانی که اشعار فمینیستی جون با تحسین و استقبالی گسترده مواجه می شوند، او به خاطر هجوم ناگهانی شهرت و حتی بدنامی، تحت فشار زیادی قرار می گیرد. جون که قادر نیست کنترل امور زندگی اش را به دست بگیرد، مرگی جعلی برای خود درست می کند و به ایتالیا می گریزد. اما او که عمری را پنهانی گذرانده، خیلی زود درمی یابد که تجربه ی دوباره ی از نظرها پنهان بودن و دیده نشدنی که روزی بلای زندگی اش به حساب می آمد، اکنون انگار برای او غیرممکن شده است.
ماجراهای این رمان میان صحنه هایی از گذشته و حال در حرکت است و از میان این بازگشت به عقب است که مخاطب با داستان قهرمان این داستان آشنا می شود و به زندگی گذشته او پی می برد. نویسنده در این رمان از روایتی چند لایه برای پیش بردن داستانش بهره می گیرد و موضوعات روانشناسانه، جنایی و عاشقانه را با هم درمیآمیزد.
***
برشی از کتاب بانوی پیشگو:
«نقشه مرگم را با دقت طراحی کردم؛ برعکس زندگیام، که بهرغم تمام تلاشهایم برای مهار کردنش، مثل ولگردها از این شاخ به آن شاخ میپرید. زندگیام میل به ولو شدن داشت، نرم و آبکی شدن، حرکت نقشهای طوماری و ریسهمانند، مثل قاب آینههای باروک، نتیجه پیگیری یک خط بدون کمترین مقاومت. حالا بالعکس، میخواستم مرگم تمیز و ساده، حسابشده و حتی کمی خشونتآمیز باشد، مثل یک کلیسای کوآکر یا یک دست لباس مشکیِ ساده با یک رشته مروارید که وقتی پانزده ساله بودم، مجلههای مُد در موردشان خیلی جار و جنجال میکردند. نه شیپوری، نه بلندگویی، نه پولکی و نه نکته مبهمی. قلقِ کار این بود که بدون هیچ ردّ و نشانی ناپدید شوم، و پشت سرم فقط سایه یک جسد باقی بگذارم، سایهای که همه به اشتباه آن را به حساب واقعیتی قطعی و بیچند و چون بگذارند. اولش فکر کردم از پسش برآمدهام.
روز بعد از رسیدن به ترموتو، بیرون روی بالکن نشسته بودم. می خواستم آفتاب به پوستم بخورد. در ذهن خودم را در کسوت بانویی باشکوه از اهالی مدیترانه می دیدم؛ با پوستی مسی رنگ، با گامهای بلند، لبهای خندان و دندان های سفید، رو به دریا با رنگ سبز مایل به آبی اش. سرانجام فارغ و رها با گذشته ای که عاقبت دور انداخته و فراموش شده …»
***
برای دیدن سایر کتاب های مربوط به انتشارات ققنوس از لینک زیر دیدن کنید:
***
اگر نظر و یا سوالی دربارهی کتاب بانوی پیشگو و نحوه خرید دارید، لطفا در بخش نظرات مطرح کنید تا پاسخگوی شما باشیم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.