معرفی کتاب شدن:
کتاب شدن، اثر «میشل اوباما»، نویسنده امریکایی است که در 444 صفحه به وسیلۀ زهرا آلوشی به زبان فارسی ترجمه شده و از انتشارات نیک فرجام منتشر شده است.
کتاب شدن، نوشتۀ «میشل اوباما»، همسر باراک اوباما رییس جمهور پیشین امریکاست. این کتاب در واقع زندگی نامه یا شرح حالی از نویسنده است که جذابیت خاصی دارد و در سال ۲۰۱۸ منتشر شد و در مدت ۱۵ روز حدود دو میلیون نسخه در آمریکا و کانادا از آن فروخته شد و همین باعث شد که به پرفروشترین کتاب سال آمریکا تبدیل شود.
***
خلاصه کتاب شدن:
میشل اوباما با استفاده از شیوهای روایی و عمیق و جالبی، خواننده را به دنیای شخصی خود دعوت می کند و تجربیات جالب و پندآموزی را بیان می کند که سرگذشت زندگی و شخصیت او را از دوران کودکی که در منطقهای فقیرنشین در شیکاگو زندگی می کرد و با مشکلات فراوان روبرو بود، تا زمانی که با باراک اوباما آشنا شد و با وی ازدواج کرد و سرانجام بانوی اول آمریکا شد، بیان کرده است.
کتاب شدن، شرحی است از موفقیتها و ناکامیهای نویسنده در مسیر پر پیچ و خم زندگی شخصی و عمومی او. وی در این کتاب به بسیاری از مشکلات زندگی و حتی ازدواجش، ازجمله سقط جنین خود اشاره می کند و می گوید که چگونه پس از دو بار بارداریِ ناموفق خود، سرانجام با لقاح مصنوعی موفق شد که بچهدار شود.
***
برشی از کتاب شدن:
« اکثرِ عمرم را به ندایِ تلاش کردن گوش سپردهام. این ندا به شکل یک موسیقیِ ناکوک یا لااقل یک موسیقی ناشیانه به گوشم میرسید، از کفِ اتاق خوابم برمیخاست صدای دنگ، دنگ، دنگِ هنرآموزانی که جلوی پیانوی عمه رابی در طبقه پایین مینشستند و آرام و ناشیانه گامهای موسیقی را فرامی گرفتند. خانوادهام در محله ساوث شُرِ شیکاگو در یک خانه ویلاییِ آجری و تمیز که به رابی و شوهرش تِری تعلق داشت، زندگی می کردند. پدر و مادرم آپارتمانی را در طبقه دوم اجاره کرده بودند؛ در حالی که تری و رابی در طبقه اول زندگی میکردند.
رابی عمه مادرم بود و سالها نسبت به او سخاوت زیادی نشان داده بود، اما برای من تجسمِ وحشت بود. زنی بود جدی و مبادی آداب که در کلیسای محل گروه سرود را رهبری میکرد. علاوه بر این، معلم پیانوی محله ما نیز بود. کفشهایی با پاشنه بلند میپوشید و یک عینک مطالعه را با زنجیری دور گردنش میانداخت. لبخند موذیانهای داشت، اما مثل مادرم از گوشه و کنایه خوشش نمیآمد. گاهی می شنیدم که هنرآموزانش را به خاطر اینکه به اندازه کافی تمرین نکرده بودند، به باد سرزنش میگرفت یا اینکه پدر و مادرشان را به خاطر اینکه آنها را برای درس دیر آورده بودند، ملامت می کرد.
وسط روز فریاد میکشید: «شب خوش!» شاید اگر کس دیگری بود و به همان اندازه به خشم می آمد، میگفت: «اوه، تو رو خدا بس کن دیگه!» به نظر می رسید عده کمی تحمل این رفتار رابی را داشتند. اما صدای کسانی که تلاش میکردند، به نوای موسیقی زندگی ما تبدیل شد. صدای دنگ بعد از ظهرها شنیده میشد و شبها نیز همین طور.
خانمهای کلیسا گاهی میآمدند و سرود کلیسایی تمرین میکردند و صدای ایمان و پارسایی آنها در دیوارها طنین افکن میشد. بر اساس قوانین رابی، بچههایی که درس پیانو میدیدند، اجازه داشتند فقط روی یک آواز کار کنند. از اتاقم به تلاش آنها گوش میدادم که نتهای خود را پشت سر هم تمرین میکردند و تأیید او را به دست میآوردند، «ترانههای عید پاک» و «لالایی برامْس» را تمرین میکردند و پس از تلاشهای زیاد بالاخره موفق میشدند.
موسیقی هیچ گاه آزاردهنده نبود؛ فقط همیشه به گوش میرسید. این موسیقی از پلکانی که محل زندگی ما را از محل سکونتِ رابی جدا میکرد، بالا میخزید. در تابستان از پنجرههای باز عبور میکرد و با افکارم همراه میشد، درحالی که من با عروسکهای باربی بازی میکردم یا با قطعههای اسباب بازی برای خود پادشاهیِ کوچکی میساختم. تنها زمانی آرامش پیدا میکردیم که پدرم از نوبت کاری خود در کارخانه تصفیه آب به خانه میآمد و بازی تیم کابْز را در تلویزیون تماشا میکرد و صدای تلویزیون را آن قدر بلند میکرد که تمام این صداها را محو میساخت.»
***
برای دیدن سایر کتاب های مربوط به انتشارات نیک فرجام از لینک زیر دیدن کنید:
***
اگر نظر و یا سوالی دربارهی کتاب شدن و نحوه خرید دارید، لطفا در بخش نظرات مطرح کنید تا پاسخگوی شما باشیم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.