معرفی و خلاصه کتاب ژرفای سرمه ای:
مجموعه داستان كوتاه ژرفای سرمه ای در 120 صفحه ، در سال 1384 از سوي نشر ققنوس وارد كتابفروشي های تهران شد.
اين مجموعه شامل داستان هاي «لكه اي در سفيدي چشم»، «بي جنبش حتي يك برگ»، «جاي خالي تو»، «روزبه»، «زردها بيهوده قرمز نشدند» و «ژرفاي سرمه اي» است.
کیا بهادری نویسندۀ مجموعه داستان ژرفاي سرمه اي، این کتاب را در سال 2002 ، زماني كه در شهر برلين ساكن بوده به رشته تحرير در آوده است و فضاي برخي از داستان هاي اين مجموعه مانند داستاني كه نام كتاب از آن گرفته شده در شهرهاي آلمان در دوران معاصر اتفاق مي افتد.
***
برای دیدن سایر رمان ها و کتاب های داستانی میتوانید از صفحه کتاب های داستان و رمان دیدن بفرمایید.
***
بخشی از داستان لکه ای در سفیدی از کتاب ژرفای سرمه ای:
… آن سوی خیابان در یک رستوران انباشته از مشتری که سردَر و ستونهای بین پنجره هاش نمایی از دروازۀ برلین داشت. دو مرد پشت میز کوچکی نزدیک پنجره نشسته بودند، یکی پشت به تصویر و دیگری رو به آن. بیرون باران تندی می بارید. اطرافشان را همهمه ای احاطه کرده بود، به همراه صدای کاردها و چنگالها و پس و پیش کشیده شدن صندلی ها که مدتی بعد وقتی به شنیدن این همه عادت کردند، مبدل شد به یک جور دعای دسته جمعی زیرلبی دسته جمعی که ترانه ای باب روز از بلندگوهای آویخته از سقف آن را همراهی می کرد و جرینگ جرینگ پیشخوان آشپزخانه گاه ترجیع بند آن می شد.
مرد پشت به پنجره با سرانگشتها و نرمۀ کف دست ریتم آهنگ را روی میز ضرب گرفت و در همان حال مراقب حرکات پیشخدمت موبور و ظریفی بود که از این میز به آن میز می رفت. قدمهای بلندی بر میداشت، از آنگونه که زمین را متر می کنند، اما چیزی از نرمی راه رفتنش نمی کاست. جوری بدنش را پیچ و تاب می داد و از میان میزها و مردم میگذشت، انگار که مار خوش خط و خالی از لابه لای ساقه های بریدۀ نیشکر بگذرد. صدای خوانندۀ زن با لحن پرخواهشی از پشت صفحه های مشبک روی بلندگوها میگذشت و می خواند: «بی تو برهنه ای بی پناهم در باد…»
مرد پشت به پنجره دست از ضرب گرفتن برداشت و گفت: «جون، همینش خوبه». سرش را همراه کلمات نرم تاب داد و به انتظار خنده همراهش به او چشم دوخت. مرد رو به پنجره با حالتی گیج به عضلات در حال لرزش و آمادۀ خندۀ او چشم دوخت و پرسید: «چی گفتی؟»
مرد پشت به پنجره گفت: «زکی» و دست او را گرفت و کشید و با تاکید روی میز گذاشت. «برگرد آقا معلم. باز رفتی توی باقالی ها. همین جا باش لطفاً». بعد گویی برای جلب تایید گفته اش به طرف میزی در نزدیکی برگشت و چشمک بی هدفی به طرف زن و مردی انداخت که بی توجه به اطراف مشغول بحث بودند. زن جام بزرگی از شراب قرمز را به لبهای خود نزدیک می کرد، ولی ظاهراً مطلب مهمی یادش می آمد و با تکان دادن دست آزادش توی حرف مرد می پرید…
***
برای دیدن سایر کتاب های مربوط به انتشارات ققنوس از لینک زیر دیدن کنید:
***
اگر نظر و یا سوالی دربارهی کتاب ژرفای سرمه ای و نحوه خرید دارید، لطفا در بخش نظرات مطرح کنید تا پاسخگوی شما باشیم.
الهام مرادی –
سلام من کتاب ژرفای سرمه ای را از سایت ادب آباد خریدم خیلی به موقع رسید
تشکر از شما
ادب آباد –
سلام ممنون از لطف شما نسبت به مجموعه ی ادب آباد
سپهر –
درود بر ادب آباد.
ژرفای سرمه ای خیلی جذاب بود.
ادب آباد –
سلام ممنون از لطف شما نسبت به مجموعه ی ادب آباد
سامان –
داستان ژرفای سرمه ای خیلی خوب بود. سپاس از ادب آباد
ادب آباد –
سلام ممنون از لطف شما نسبت به مجموعه ی ادب آباد
سینا اکبری –
من این کتاب خریدم واقعا ارزش خوندن داره
گلی –
کتاب جذاب و خوبی بود ممنون از شما
ادب آباد –
سپاس از لطف شما
آرش نامی –
درود بر ادب آباد. کتاب خیلی خوبی بود و داستانهای جالبی داشت. خسته نباشید.