زندگینامه فلکی شروانی
زندگی نامه فلکی شروانی:
ابونظام نجم الدین محمد فلکی شروانی، از شاعران قصیده سرای توانای قرن ششم و مکتب آذربایجان و شاعر دربار منوچهر بن فریدون شروانشاه است (زاده شده نزدیک ۵۰۱ هـ./ ۱۱۰۷ م. وی میان سالهای ۵۵۱-۵۴۹ هـ./ ۷-۱۱۵۴ م. هنوز زنده بوده). فلکی شروانی آموزش و پرورشی آزادمنشانه به ویژه در اخترشناسی داشت و رساله ای دانشورانه در این باره نگاشت. نامواره(تخلص) او نیز به ظاهر از همین دانش برگرفته شده است.
فلکی شروانی فن ادب و شعر را مانند خاقانی از ابوالعلای گنجوی آموخت و بنابراین، آنان که او را استاد خاقانی می شمردند به اشتباهند. وفات او را آذر به سال ۵۸۷ نوشته و بعضی دیگر مانند صادق بن صالح در شاهد صادق، ۵۷۷ ثبت کرده اند.دیوان اشعار این شاعر، تنها اثر به جا مانده از اوست.دیوان فلکی شروانی شامل اشعار مدحی در قالب قصیده و و چند ترکیب بند و تعدادی غزل و رباعی است.
دیوان فلکی را تا هفت هزار بیت نوشته اند، ولی آنچه در دست است به دو هزار بیت نمی رسد و از این مایه شعر دریافته می شود که او گوینده ای نازک خیال و خوش عبارت بود و از سخن معقد مغلق که شیوۀ معاصران او در شروان و آذربایجان بود، دوری گزید و به سهولت کلام و روانی سخن متمایل بود و از میان اشعار او، آنها که در حبس شروانشاه سروده، لطف و اثری خاص دارد. زیرا او هم مانند خاقانی، به زندان شروانشاه افتاد و به تهمت افشای اسرار، چندی در بند آهنین بود، تا عاقبت، پادشاه او را بخشید و از زندان رهایی داد.
***
برای دیدن زندگینامه سایر شاعران و نویسندگان به صفحه دسته بندی زیر مراجعه کنید:
***
نمونه اشعار فلکی شروانی:
کی کشم در چشم و کی بوسم به کام
خاک درگاه شهنشاه اَنام؟
کی بوَد گویی که بینم برمراد
شاه را دلشاد و گردم شادکام؟
از قبول شاه کی باشد مرا
سعی استظهار و حسن اهتمام؟
کار بختم را که رفت از قاعده
رحمت خسرو کی آرد با نظام؟
ماه بختم کی برون آید ز میغ؟
صید بختم کی رها گردد ز دام؟
از لهیب آن گنه بر جان من
روز روشن گشت چون شام ظلام
سرو عیشم خفته گشت از باد برد
ماه امیدم بماند اندر غمام
اختر کامم فتاد اندر هبوط
و اختر بد کرد در حالم مقام
بیش کز تف دل و سوز جگر
شد طعامم طعم آتش چون نَعام
گر بدی کردم کشید از جان من
اتفاق طالعِ بد انتقام
طبع من برعکس طبع هر کسی
با خرد ناجنس و با جان ناقوام
راه غم سوی دلم سهلُ الاَلم
راه من سوی طرب صعبُ المَرام
گر مرا خون مانده بودی در عروق
چون عرق خونم گشادی از مسام
ای عجب گردون به عزم کشتنم
زود صعب آهیخت شمشیر از نیام
چرخ چون بر کشتنم بفشرد پای
مهربان بخت از برم برداشت گام
آری ار گل بوی بدهد بی خلاف
صاحب سرسام را گیرد زُکام
مقصد امید بس دور است و هست
مرکب اقبال من لاغرجمام
مرده بودم وز همه اعضای من
استخوانها بود پیدا همچو لام
لطف شروانشاه جانم باز داد
رغم آن کاو گفت: مَن یُحیی العِظام
گر مکافاتم به حق کردی فلک
صبح عمرم متصل گشتی به شام
بر تنم گشتی عقوبت مستزاد
در دلم ماندی ندامت مستدام
چون توانم گفت شکر لطف شاه
که انتظام عمر بادش بردوام؟
هم نه درخورد خطا آمد خطاب
هم نه برحسب ملال آمد ملام
خسروِ غازی، مَلِک تاج الملوک
شاهِ خورشیدافسرِ کیوان حسام
شه منوچهر فریدون کز شرف
شد سپهرش چاکر و گردون غلام
آن جهانداری که این توسن جهان
از ریاضت کردن او گشت رام
بر سریر چرخ و هفت اختر به قدر
پنج نوبت کوفت از شش حرفِ نام
چرخ توسن چون رمیدن ساز کرد
گشت اقبالش ورا بر سر لگام
عاید از رایش رسوم افتخار
حاصل از جودش وجود احتشام
ای به اعجاز تو دین را اعتماد
وی به اقبال تو جان را اعتصام
گر به رزم و بزم دیدندی ترا
سام با شمشیر و جم با رطل و جام
جان فشاندی بر سر رطل تو جم
بوسه دادی بر سم اسب تو سام
از قدَر صد قاصد، از تو یک رسول
از قضا صد نامه، از تو یک پیام
هرکجا گیرد مُعَسکر دولتت
باشد از نصرت خیام اندر خیام
***
اگر نظر و یا سوالی دربارهی زندگینامه فلکی شروانی دارید، لطفا در بخش نظرات مطرح کنید تا پاسخگوی شما باشیم.
سلام مطلب خیلی خوبی بود خیلی کامل زندگینامه فلکی شروانی را توضیح دادید تشکر از سایت ادب آباد
سلام تشکر از شما دوست عزیز
خیلی عالی و کامل زندگی نامه فلکی شروانی را بیان کردید تشکر
درود دوست گرامی سپاس از شما
مقاله خیلی کاملی درباره ی فلکی شروانی نوشتید تشکر از شما
درود دوست گرامی سپاس فراوان