خاقانی شروانی

316

زندگی نامه خاقانی شروانی

افضل ­الدین بدیل بن علی خاقانی شروانی، بزرگترین قصیده ­سرای قرن ششم هجری است. وی شاعر دربار شروانشاهان بود و در هر دو زبان فارسی و عربی ادیب و در هر دو صنعت نظم و نثر استاد بوده است. قصاید و قطعات بی­نظیری دارد و قسمت بزرگی از اشعار او هم رباعی و مثنوی است. آنچه خاقانی را از دیگر شاعران ممتاز می­کند، به کار بردن لغات و تعبیرات خاص و ساختن ترکیب­ های گوناگون از واژگانی است که دیگران به کار نبرده یا خیلی کمتر به کار برده ­اند.

شعر خاقانی به دلیل کاربرد واژگان و اصطلاحات علم نجوم، طب و همچنین تلمیحات تاریخی و دینی و کاربرد اصطلاحات دین مسیح (مادر او مسیحی بود، از این رو با آیین مسیحی آشنا بود) و استعارات و برخی ترفندهای ادبی، نسبت به شعر شاعران دیگر، کمی دشوار است. آثار او شامل «دیوان اشعار»، مثنوی­های «تُحفَهُ العراقین»، «خَتم الغَرائِب» و «مُنشآت»(نامه ­ها) است.

***

برای دیدن سایر مقالات درباره ی زندگی نامه شاعران و ادیبان فارسی از صفحه ی شاعران و نویسندگان دیدن کنید.

***

اشعار خاقانی

فلک کژروتر است از خط ترسا

مرا دارد مسلسل راهب آسا

 

نه روح الله در این دیر است، چون شد

چنین دجال فعل این دیر مینا؟

 

تنم چون رشتهٔ مریم دوتا است

دلم چون سوزن عیساست یکتا

 

من اینجا پای‌بند رشته ماندم

چو عیسی پای‌بند سوزن آنجا

 

چرا سوزن چنین دجال چشم است

که اندر جیب عیسی یافت ماوا؟

 

لباس راهبان پوشیده روزم

چو راهب زان برآرم هر شب آوا

 

به صور صبح گاهی برشکافم

صلیب روزن این بام خضرا

 

شده است از آه دریا جوشش من

تیمم گاه عیسی قعر دریا

 

به من نامُشفقند آباء علوی

چو عیسی زان ابا کردم ز آبا

 

مرا از اختر دانش چه حاصل

که من تاریک او رخشنده اجزا؟

 

چه راحت مرغ عیسی را ز عیسی؟

که همسایه است با خورشید عذرا

 

گر آن کیخسرو ایران و تور است

چرا بیژن شد اندر چاه یلدا؟

 

چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست

که اکمه را تواند کرد بینا؟

 

نتیجه دختر طبعم چو عیسی است

که بر پاکی مادر هست گویا

 

سخن بر بکر طبع من گواه است

چو بر اعجاز مریم نخل خرما

 

چو من ناورد پانصد سال هجرت

دروغی نیست، ها برهان من ها

 

برآرم زاین دل چون خان زنبور

چو زنبوران خون آلوده غوغا

 

زبان روغنینم ز آتش آه

بسوزد چون دل قندیل ترسا

 

چو قندیلم برآویزند و سوزند

سه زنجیرم نهادستند اعدا

 

چو مریم سرفکنده، ریزم از طعن

سرشکی چون دم عیسی مصفی

 

چنان استاده‌ام پیش و پس طعن

که استاده است الف‌های اطعنا

 

مرا ز انصاف یاران نیست یاری

تظلم کردنم زان نیست یارا

 

علی الله از بد دوران، علی الله

تبرا از خدا دوران، تبرا

 

نه از عباسیان خواهم معونت

نه بر سلجوقیان دارم تولا

 

چو داد من نخواهد داد این دور

مرا چه ارسلان سلطان، چه بغرا

 

چو یوسف نیست کز قحطم رهاند

مرا چه ابن‌یامین، چه یهودا

 

مرا اسلامیان چون داد ندهند

شوم برگردم از اسلام؟ حاشا

 

پس از تحصیل دین از هفت مردان

پس از تاویل وحی از هفت قرا

 

پس از الحمد و الرحمن و الکهف

پس از یاسین و طاسین میم و طاها

 

پس از میقات حج و طوف کعبه

جمار و سعی و لبیک و مصلی

 

پس از چندین چله در عهد سی سال

شوم پنجاهه گیرم آشکارا؟

 

مرا مشتی یهودی فعل، خصمند

چو عیسی ترسم از طعن مفاجا

 

چه فرمائی که از ظلم یهودی

گریزم بر در دیر سکوبا؟

 

چه گوئی کآستان کفر جویم؟

نجویم در ره دین صدر والا

 

در ابخازیان اینک گشاده

حریم رومیان آنک مهیا

 

بگردانم ز بیت الله قبله

به بیت المقدس و محراب اقصی

 

مرا از بعد پنجه ساله اسلام

نزیبد چون صلیبی بند بر پا

 

روم ناقوس بوسم زین تحکم

شوم زنار بندم زین تعدا

 

کنم تفسیر سریانی ز انجیل

بخوانم از خط عبری معما

 

من و ناجرمکی و دیر مخران

در بقراطیانم جا و ملجا

 

مرا بینند اندر کنج غاری

شده مولوزن و پوشیده چوخا

 

به جای صدرهٔ خارا چو بطریق

پلاسی پوشم اندر سنگ خارا

 

چو آن عود الصلیب اندر بر طفل

صلیب آویزم اندر حلق عمدا

 

وگر حرمت ندارندم به ابخاز

کنم زآنجا به راه روم مبدا

 

دبیرستان نهم در هیکل روم

کنم آئین مطران را مطرا

 

بدل سازم به زنار و به برنس

ردا و طیلسان چون پور سقا

 

کنم در پیش طرسیقوس اعظم

ز روح القدس و ابن و اب مجارا

 

به یک لفظ آن سه خوان را از چه شک

به صحرای یقین آرم همانا

 

مرا اسقف محقق‌تر شناسد

ز یعقوب و ز نسطور و ز ملکا

 

گشایم راز لاهوت از تفرد

نمایم ساز ناسوت از هیولا

 

کشیشان را کشش بینی و کوشش

به تعلیم چو من قسیس دانا

 

مرا خوانند بطلمیوس ثانی

مرا دانند فیلاقوس والا

 

فرستم نسخهٔ ثالث ثلاثه

سوی بغداد در سوق الثلاثا

 

به قسطنطین برند از نوک کلکم

حنوط و غالیه موتی و احیا

 

به دست آرم عصای دست موسی

بسازم زان عصا شکل چلیپا

 

ز سرگین خر عیسی ببندم

رعاف جاثلیق ناتوانا

 

ز افسار خرش افسر فرستم

به خانان سمرقند و بخارا

 

سم آن خر به اشک چشم و چهره

بگیرم در زر و یاقوت حمرا

 

سه اقنوم و سه قرقف را به برهان

بگویم مختصر شرح موفا

 

چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه

که مریم عور بود و روح تنها

 

هنوز آن مهر بر درج رحم داشت

که جان افروز گوهر گشت پیدا

 

چه بود آن نطق عیسی وقت میلاد

چه بود آن صوم مریم وقت اصغا

 

چگونه ساخت از گل مرغ عیسی

چگونه کرد شخص عازر احیا

 

چه معنی گفت عیسی بر سر دار

که آهنگ پدر دارم به بالا

 

وگر قیصر سکالد راز زردشت

کنم زنده رسوم زند و استا

بگویم کان چه زند است و چه آتش

کز او پازند و زند آمد مسما

 

چه اخگر ماند از آن آتش که وقتی

خلیل الله در آن افتاد دروا

 

به قسطاسی بسنجم راز موبد

که جوسنگش بود قسطای لوقا

 

چرا پیچد مگس دستار فوطه

چرا پوشد ملخ رانین دیبا

 

به نام قیصران سازم تصانیف

به از ارتنک چین و تنگلوشا

 

بس ای خاقانی از سودای فاسد

که شیطان می‌کند تلقین سودا

 

رفیق دون چه اندیشد به عیسی؟

وزیر بد چه آموزد به دارا؟

 

مگو این کفر و ایمان تازه گردان

بگو استغفر الله زین تمنا

 

فقل و اشهد بان‌الله واحد

تعالی عن مقولاتی تعالی

 

چه باید رفت تا روم از سر ذل

عظیم الروم عز الدوله اینجا

 

یمین عیسی و فخر الحواری

امین مریم و کهف النصاری

 

مسیحا خصلتا قیصر نژادا

تورا سوگند خواهم داد حقا

 

به روح القدس و نفخ روح و مریم

به انجیل و حواری و مسیحا

 

به مهد راستین و حامل بکر

به دست و آستین باد مجرا

 

به بیت المقدس و اقصی و صخره

به تقدیسات انصار و شلیخا

 

به ناقوس و به زنار و به قندیل

به یوحنا و شماس و بحیرا

 

به خمسین و به دنح و لیله الفطر

به عیدالهیکل و صوم العذارا

 

به پاکی مریم از تزویج یوسف

به دوری عیسی از پیوند عیشا

 

به بیخ و شاخ و برگ آن درختی

که آمد میوه‌ش از روح معلا

 

به ماه تیر کانگه بود نیسان

به نخل پیر کانجا گشت برنا

 

به بانگ و زاری مولو زن از دیر

به بند آهن اسقف بر اعضا

 

به تثلیث بروج و ماه و انجم

به تربیع و به تسدیس ثلاثا

 

ز تثلیثی کجا سعد فلک راست

به تربیع صلیبت باد پروا

 

که بهر دیدن بیت‌المقدس

مرا فرمان بخواه از شاه دنیا

 

ز خط استوا و خط محور

فلک را تا صلیب آید هویدا

 

سزد گر عیسی اندر دیر هرقل

کند تسبیح از این ابیات غرا

***

نمونه غزلیات خاقانی شروانی در این عهد از وفا بویی نمانده است

در این عهد از وفا بویی نمانده است

به عالم آشنارویی نمانده است

 

جهان دست جفا بگشاد آوخ

وفا را زور بازویی نمانده است

 

چه آتش سوخت بستان وفا را

که از خشک و ترش بویی نمانده است

 

فلک جایی به موی آویخت جانم

کز آنجا تا اجل مویی نمانده است

 

به که نالم که اندر نسل آدم

بدیدم آدمی خویی نمانده است

 

نظر بردار خاقانی ز دونان

جگر میخور که دلجویی نمانده است

 

***

کار عشق از وصل و هجران درگذشت

درد ما از دست درمان درگذشت

 

کار، صعب آمد به همت برفزود

گوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت

 

در زمانه کار کار عشق توست

از سر این کار نتوان درگذشت

 

کی رسم در تو که رخش وصل تو

از زمانه بیست میدان درگذشت

 

فتنهٔ عشق تو پردازد جهان

خاصه می‌داند که سلطان درگذشت

 

جوی خون دامان خاقانی گرفت

دامنش چه، کز گریبان درگذشت

 

***

نمونه رباعیات خاقانی:

در غصه مرا جمله جوانی بگذشت

ایام به غم چنان که دانی بگذشت

 

در مرگ خواص، زندگانی بگذشت

عمرم همه در مرثیه خوانی بگذشت

 

***

هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ

وین خانه و فرش باستانی هم هیچ

 

از نسیه و نقد زندگانی همه را

سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ

***

اگر سوال و یا نظری درباره‌ی زندگینامه خاقانی شروانی دارید، حتما در قسمت نظرات بنویسید تا در سریع ترین زمان پاسخگوی شما باشیم.

6 نظرات
  1. شیما می گوید

    سلام ممنون خیلی خوب زندگی نامه خاقانی را توضیح دادید

  2. آریافر می گوید

    سلام، مختصر و مفید بود. ممنون از ادب آباد🌹

  3. فکری می گوید

    درود بر شما
    گزیده اشعار خاقانی زیبا بود. تشکر از ادب آباد

  4. کلانتری می گوید

    سلام، مطالب در مورد خاقانی خوب بود. مخصوصاً غزل زیبایی اوردید. خیلی مناسب بود.
    سپاس🌼🌼

  5. نادری می گوید

    سلام
    نمونه اشعار قشنگی از خاقانی اوردید.
    سپاس از شما

  6. نازنین می گوید

    درود بر ادب اباد
    مطالب جالب و مفیدی داشت به ویژه اشعار خاقانی عالی بود. از غزلیاتش باز هم بنویسید.
    خسته نباشید.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.