جامی

156

عبدالرحمان جامی:

نورالدین عبدالرحمان جامی، شاعر توانای قرن نهم، ملقب به «خاتمُ الشُعرا» و اهل هرات بود. او شاعر و عارف و دانشمندی مشهور و دارای آثاری معتبر بود. احاطۀ او بر ادب پارسی و عربی، معارف اسلامی، فنون ادبی، تفسیر و فقه، حدیث، عرفان و اخلاق و شرح حال بزرگان و همچنین چهل و پنج اثر او به شعر و نثر، نشان وسعت دانش و معرفت اوست. شعر جامی سهل و روان و رسا است. با مرگ او در سال ۸۹۸ ه.ق، دورۀ زرین شعر کلاسیک ایران که با رودکی آغاز شده بود، پایان یافت.

آثار او عبارتند از: «دیوان اشعار»، «هفت اورنگ» (شامل هفت مثنوی به نام­های سلسلَهُ الذَهَب، سَلامان و اَبسال، تُحفهُ الاَحرار، سُبحَهُ الاَبرار، یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون و خردنامۀ اسکندری)، آثار منثور جامی، کتاب­های «بهارستان، نَفَحاتُ الاُنس، لَوایح و اَشَعَهُ اللُمَعات» است.

 

غزلیات جامی:

گر بدانی قیمت یک تار موی خویش را

کی دهی بر باد زلف مشکبوی خویش را

 

آمدی با روی از گل تازه تر دوشم به خواب

تازه کردی در دل من آرزوی خویش را

 

تا نگردد گل ز اشکم زین همه دل کز بتان

می ربایی فرش سنگ انداز کوی خویش را

 

باغبان در چشم من عکس رخ و زلف تو دید

لاله و سنبل نشاند اطراف جوی خویش را

 

خاطرم ز آلایش زهد ریایی شد ملول

یک دو کاسه درد خواهم شست و شوی خویش را

 

ای که گویی خوی ازان بت می توانی باز کرد

رو که من به می شناسم از تو خوی خویش را

 

می دهم گفتم بهای خاک کویت آبروی

گفت رو جامی نگهدار آبروی خویش را

 

***

ساقی، بیا که دور فلک شد به کام ما

خورشید را فروغ دِه از عکس جام ما

 

گلگون می درآر به میدان کنون که هست

رخش سپهر و توسن ایام رام ما

 

آن ترک را به یک دو قدح مست کن چنان

کز گردش زمانه کشد انتقام ما

 

آورد آب رفته به جو، باغِ حُسن را

سرو بلندقامت طوبی خرام ما

 

طاووس وار طوطیِ جان جلوه می کند

از فرِّ این همای که آمد به دام ما

 

گاهی می شبانه و گه باده صبوح

بنگر وظیفه سحر و ورد شام ما

 

جامی به وصف آن لب شیرین شکر شکست

خامش مباد طوطی شیرین کلام ما

 

***

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.